سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فکر ها را باید شست
 

به نام خدا

از کودکی چار مشکلات متعددی بودم مریضی مادر تنهایی هایش و ... و همیشه فکر میکردم این سختی ها مختص کودکیست و آدم اگر بزرگ شود حتما روزگار بهتری خواهد داشت ... گذشت و گذشت تا بزرگتر شدم و باز هم چون میدیم مشکلاتم بزرگ است بادخودم میگفتم پس هنوز مانده تا بزرگ شوم . مشکلاتم روز به روز بیشتر میشد مریضی مادر حاد تر شده بود پدر پیر و خسته بود و ما همه تنها با مشکلاتمان میجنگیدیم تا تصمیم گرفتم حافظ قرآن شوم آن روز که این تصمیم را گرفتم زیر گنبد امام حسین بودم و مادرم دیگر درمیانمان نبود ? وقتی تا حدودی حافظ کلمات مبارک قرآن شدم چشمم افتاد به این آیه ( و لقد خلقنا الانسان فی کبد ) یعنی ما قطعا انسان را در رنج و سختی آفریدیم ? خدای من چه میبینم سالها فکر میکردم بزرگ شوم سختی هایم از بین میرود اما حالا ? این آیه  ?  تازه فهمیدم چه توقع احمقانه ای از این دنیا داشتم ای دنیای لا ... چه طور سالها سرم شیره مالیده بود اما در قلبم باز هم باورم نشد تا چند سال بعد که ازدواج کردم و ..... اما حالا باورم میشود که این محل پست فقط برای پستانی چون خودش محل خوشگذرانی فراهم میکند البته گاهی سر همان ها هم کلاه میگذارد و فقط خیال خوشی را در سرشان میپروراند و هیچ گاه خوشی  نصیبشان نمیکند چون ذاتا دنی است نمیتواند به جز ذات خود باشد .


[ یکشنبه 95/7/4 ] [ 5:9 عصر ] [ م ر ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب